پیام داشت به عنقا خط جبین حباب


که گرد نام نشسته است بر نگین حباب

نفس شمار زمانیم تا نفس نزدن


همین شهور حباب و همین سنین حباب

ز ششجهت مژه بندید و سیرخویش کنید


نگه کجاست به چشم خیال بین حباب

ز عمر هرچه رود، آمدن نمی داند


مخور فریب نفسهای واپسین حباب

به فرصتی که نداری کدام عشوه چه ناز


ز فربهی نکنی تکیه برسرین حباب

مقیم پردهٔ ناموس فقر باید بود


کجاست دست که برداری آستین حباب

چه نشئه داشت می ساغر سبکروحی


که گشت موج گهر درد ته نشین حباب

سحاب مزرعهٔ اعتبار منفعلی ست


تو هم نمی زعرق ریزبرزمین حباب

دماغ کسب وقارم نشدکفیل وفا


جهان به کیش گهر ساخت من به دین حباب

کراست ضبط عنان ، عرصهٔ گروتازی ست


برآمده ست سوار نفس به زین حباب

زمان پر زدن زندگی معین نیست


تو محو باش ته دامن است جین حباب

شکست دل به چه تدبیرکم شود بیدل


هزار موج کمر بسته درکمین حباب